سلام گلکم ... ٦ مهر عروسی دختر عموم زهرا بود و من و تو ٣ مهر رفتیم مشهد واسه عروسی .... عروسی خوبی بود مراسم رقص سنتی و پرتاب دسته گل عروس داشتن که من تا حالا ندیده بودم .... واسه تو هم جالب بود با تعجب نگاه می کردی..... مشهد که بودیم یاد گرفتی چند قدمی راه بری و الان دیگه ٢ متری خودت راه میری... نمیدونم چرا همیشه استعدادت وقتی مشهد هستیم شکوفا میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ١١ مهر با مامانی و خاله سمانه و شوهرش راهی شمال شدیم و قرار شد بابایی رو اونجا ببینیم ...... ساعت حدود ٧ شب رسیدیم چالوس و تو ویلایی که از طرف شرکت بابایی داده بودن مستقر شدیم.... ویلای خیلی قشنگی بود ... رو به دریا .... تو هم اولین شمالت رو تجربه کردی.... خدا رو شکر دختر خیلی ...